رمان :عسل طلا.
الونک من
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان الونک من و آدرس myaloonk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





نويسندگان
هانیه(باران)

آرشيو وبلاگ
تير 1394


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 15 تير 1394برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : هانیه(باران)

خلاصه رمان:

چشمامو به زور باز کردم صدای بارونو داشتم میشنیدم که محکم داشت خودشو به پنجره میزد هوا تاریک شده بود.

خونه غرق در تاریکی بود . گوشیمو که کنار بالشم بود برداشتم دستمو کشیدم روش وقفلش باز شد نورش چشممو زد.

وای ساعت شش بود تند از جام بلند شدم از تختم پایین پریدم در اتاقمو که قفل کرده بودم باز کردم 

تو خونه تنها بودم فقط خودم بودم بدون اینکه چراغارو روشن کنم رفتم تو اشپزخونه تو تاریکی لیوانی از  تو کابینت برداشتم و شیر ابو باز کردم وقتی لیوانمو پر کردم شیر ابو بستم و لیوانو بردم سمت دهنم که 

اب بخورم احساس کردم کسی تو اشپزخونس برنگشتم داشتم واسه خودم تلقین میکردم که فقط تو خونه خودمم و کسی نیس که صدایی منو سرجام میخکوب کرد .

_بالاخره از اتاقت اومدی بیرون ؟

قلبم ریخت جیغ بنفشی کشیدم و دستامو بردم کنار صورتم که صدای تیکه تیکه شدن لیوان تو گوشم زنگ زد جرعت نداشتم برگردم ببینم کیه دوباره جیغی از ته دلم کشیدم که...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: